معنی کلمه نصیرا در لغت نامه دهخدا
بس که یادش هست در جان خراب
دیده دل هر جانب خود آفتاب.( از تذکره نصرآبادی ص 530 ).
نصیرا. [ ن َ ] ( اِخ ) ( ملا... ) محمدنصیربن حکیم صدرالدین تنکابنی ، به روایت نصرآبادی «طالب علم منقحی است در کمال صلاح و قید، در حال تحریر [ قرن یازدهم ] به اصفهان بود در مسجد لبنان به خدمت ایشان رسیده فیض وافر برده ، تخلص نداشت » او راست :
بگشای دیده بر رخ فرخ لقای دل
بنگر برون ز دنیی و عقبی فضای دل
هرچند نام دل به زبانها فتاده است
بنما به من یکی که بود آشنای دل
دانی که کعبه از چه مطاف خلایق است
در هیکل زمین شده گویا بجای دل.( از تذکره نصرآبادی ص 201 ).و نیز رجوع به نگارستان سخن ص 123 شود.
نصیرا. [ن َ ] ( اِخ ) محمد، شهیر به نصیرای همدانی از دانشمندان و شعرای قرن یازدهم است و به روایت نصرآبادی در ریاضی دستی داشته و «قطع نظر از فضیلت ، بسیار خوش صحبت و شوخ طبیعت بوده ،... دیوانش هزار و یک بیت است ، وفاتش در سنه 1030 اتفاق افتاد». وی بر عروض محمد مؤمن حسینی حاشیه ای بنام «لعل قطبی » نوشته ، او راست :
به شعر شهره آفاق گشته ام این است
یکی ز جمله غلطهای در جهان مشهور.نگاه گرم تو روی سخن بمن دارد
که چشم پرسخنت با دلم سخن دارد.بهر راحت نزدم بخیه به زخم تن خویش
دوختم سینه که بار دگرش چاک کنم.
رجوع به تذکره نصرآبادی ص 166 و آتشکده آذرص 273 و نگارستان سخن ص 122 و فهرست کتابخانه مدرسه ٔسپهسالار ج 2 ص 443 و ریحانة الادب ج 4 ص 200 و روز روشن ص 698 شود.