معنی کلمه ناکسی در لغت نامه دهخدا
تا ز ریاضت به مقامی رسی
کت به کسی درکشد این ناکسی.نظامی.هر کس که به بارگاه سامی نرسد
از ناکسی و تباه نامی نرسد.سعدی. || رذالت. ( از منتهی الارب ). فرومایگی. سفلگی. رذیلة. لئامت. خست. دونی. رذلی. نانجیبی :
بر مذهب و بر رأی میزبانی
بر خویشتن از ناکسی وبالی.ناصرخسرو.دریده گشت به زوبین ناکسی دل لطف
بریده گشت به شمشیر ممسکی سر جود.انوری.|| گربزی. حیله گری. احتیال. مکار و محیل و شیطان بودن. شیطنت. || بی آبروئی. رسوائی. || جبن. ترس. || نامردی. عدم رجولیت. || حرص. آز. بخل. طمع. ( از ناظم الاطباء ).