ناپیموده

معنی کلمه ناپیموده در لغت نامه دهخدا

ناپیموده. [ پ َ / پ ِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) نامحدود. نامشخص. که پیموده و تحدید نشده است : زمان از دهر به حرکات فلک پیموده است که نام آن روز و شب و ماه و سال و جز آن است و دهر زمان ناپیموده که مر او را آغاز و انجام نیست. ( جامعالحکمتین ص 118 ).

معنی کلمه ناپیموده در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - اندازه ناگرفته . ۲ - نامحدود نامشخص : [ زمان از دهر بحرکات فلک پیموده است که نام آن روزوشب وماه وسال و جز آنست و دهر زمان ناپیموده که مرا و را آغاز و انجام نیست .] مقابل پیموده .

جملاتی از کاربرد کلمه ناپیموده

سودای خسرو هر شبی پایان ندارد هیچ گه آخر گره بر زن یکی آن جعد ناپیموده را
عالمی را گرچه شب بر خاک بیهوشی فکند همچنان پیمانهٔ چشم تو ناپیموده بود
کشتی می می‌برد از ورطهٔ عقلم برون ورنه آسان چون روم این راه ناپیموده را‌؟
لب ببند از می ناپیموده پا بکش از ره نافرموده