ناپرهیزگار. [ پ َ ] ( ص مرکب ) فاسق بدکار. ( آنندراج ). آن که پرهیزگاری و پارسائی ندارد. ( ناظم الاطباء ). غیرمتقی. فاسق. فاجر. ناپارسا. بی تقوا. بی عفت. ناپاک دامن : عالم ناپرهیزگارکوری است مشعله دار. ( گلستان ). معلم کتابی را دیدم در دیار مغرب ترشروی ، گداطبع ناپرهیزگار. ( گلستان ). عام نادان پریشان روزگار به ز دانشمند ناپرهیزگار.سعدی.بس ملامتها که خواهد برد جان نازنین روز عرض از دست جور نفس ناپرهیزگار.سعدی.|| بی احتیاط. بی ملاحظه. بی خبر و غافل از تندرستی. ( ناظم الاطباء ).
جملاتی از کاربرد کلمه ناپرهیزگار
عالم ناپرهیزگار کور مشعلهدار است.
۲۵. مردم متّهم ناپرهیزگار قرین و رفیق خود نگرداند که طبیعت ایشان در او اثر کند و اگر نکند از شنعت خالی نماند، و تأدیب دیگران که همان فعل دارد از وی درست نیاید.