جملاتی از کاربرد کلمه ناوردی
مغز و در زان به دست ناوردی که به گردِ صدف همی گردی
گر نجستی باد جودت برگ نفشاندی درم ور نرستی نقش نامت بار ناوردی نگین
جام صحت را نبودی سنگ تب آمنی با خوف ناوردی کرب
جز آن شیر از جهان خوردی نبودش برون زآن حوض ناوردی نبودش
آن بری زین دو پیلِ ناوردی کهاولین روز با خود آوردی
پرسش او را نکردی از وفا یاد ناوردی تو از بیمار ما
آن بری زان دو مشک ناوردی کاولین روز با خود آوردی
آن یکی گفتش که از بد گوهری یاد ناوردی تو حق مادری
گر نبودی گوشهای غیبگیر وحی ناوردی ز گردون یک بشیر
به روی کار ناوردی دم نقد به جز خون جگر کابین آن عقد