نامرادی

معنی کلمه نامرادی در لغت نامه دهخدا

نامرادی. [ م ُ ] ( حامص مرکب ) ناامیدی. یأس. حرمان. ( ناظم الاطباء ). ناکامی :
نامرادی را بجان دربسته ام
خدمت غم را میان دربسته ام.خاقانی.نامرادی مراد خاصان است
پس قدم در ره امل منهید.خاقانی.و در این نامرادی بود تا در شب دوشنبه از دنیا به عقبی رسید. ( جهانگشای جوینی ).
این همه سختی و نامرادی سعدی
گر تو پسندی سعادت است و سلامت.سعدی.اگر مراد تو ای دوست نامرادی ماست
مراد خویش دگر بار می نخواهم خواست.سعدی.هرکه در این کسوت تحمل نامرادی نکند مدعی است و خرقه بر وی حرام. ( مجالس سعدی ).
افسوس ز هجر یار جانی افسوس
فریاد ز دست نامرادی فریاد.میرزا کافی.نه هجرت غم دهد نی وصل شادی
یکی دانی مراد و نامرادی.وحشی.چو دید از یک نظر یک عمر شادی
رسیدش نیز عمری نامرادی.وصال.کجا شیرین کجا آن دشت و وادی
کجا شیرین و کوی نامرادی.وصال. || ناخشنودی. ( ناظم الاطباء ) :
چو غوغا کند بر دلم نامرادی
من اندر حصار رضا میگریزم.خاقانی.|| هر چیز نادلپسند و ناخوش آیند. ( ناظم الاطباء ).
نامرادی. [ م ُ ] ( اِخ ) ( ایل... ) از تیره های ایل بویراحمدی است. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 88 شود.

معنی کلمه نامرادی در فرهنگ عمید

ناکامی، حرمان.

معنی کلمه نامرادی در فرهنگ فارسی

از تیره های ایل بویراحمدی است .
۱ - ناکامی بی مرادی حرمان یاس : [ بمجالست ومنافثت اهل آن بقعه ...تزجیت ایام نامرادی میکردم ] ۲ - عدم رضایت ناخشنودی .۳ - بدبختی .
نا امیدی . یاس . حرمان

جملاتی از کاربرد کلمه نامرادی

او شرکت زیادی در محافل ادبی نداشت و تعداد مصاحبه محدودی با رسانه‌ها داشت. او در جایی گفته بود که «سال‌ها رنجی نامأجور کشیده و حاصلی جز نامرادی و تلخکامی» نبرده‌است. با این حال چند روز پیش، با پخش نماهنگی در سی‌امین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، از چند ویراستار پیشکسوت، از جمله اعلم قدردانی شد.
در آغاز شعر، اولیس از سفر دور و درازش متعاقب شرکت در جنگ تروآ به قلمروی خود یعنی جزیرهٔ ایتاکا بازگشته‌است، باز درگیر زندگی خانگی شده، از نامرادی گله می‌کند، و «قوم وحشی‌وار»ی[ت] (خط ۴) را که بر آن فرمان می‌راند به دیدهٔ بی‌تفاوتی می‌نگرد. اولیس بی‌قراری و ملال حالش را با گذشتهٔ قهرمانانه‌اش می‌سنجد و در مورد کهنسالی و ناگزیری مرگ می‌اندیشد:
خَلَل ها شود از طرف ها پدید بسی نامرادی بباید کشید
خوشتر ز زندگی چیست مردن به نامرادی بهتر ز کامرانی ماندن به بینوائی
دل ای یار بر نامرادی بنه که بر نایدت بی‌جگر دوستی
به نامرادی عشاق کی تواند ساخت چنین که خواجه اسیر ملاهی است ملاذ
دل و جان کرد وقف نامرادی روان شد کوثر ثانی به وادی
ره و رسم نامرادی ز دل شکسته یی جو که قدم بهستی خود زده در هزار وادی
شراب نامرادی بی خمارست به قدر تلخی این می خوشگوارست
یکی گذشته به صد نامرادی از در او یکی کشیده به بر، بر مراد خویشتنش
بداغ نامرادی هر دلی سوخت چه شمشمیر مرادی شعله ور شد
تا در ره نامرادی افتادیم بر کل مراد پادشا گشتیم