نادمیده
جملاتی از کاربرد کلمه نادمیده
ز یأس، شیشهٔ رشکی مگر زنیم به سنگ وگرنه صبح طرب نادمیده میماند
در دماغش نادمیده لاله ها ناشنیده نغمه ها هم ناله ها
آورده ام به کف سر زلفی که بر دلم شب کرده صبح عافیتی نادمیده را
بیدل تو هم به ذوق خطش سینه چاک زن کاین شام نادمیده مرا صبح عید کرد
هنوزش خطّ مشکین نادمیده جهان درخط کشیدش نارسیده
چه گل کنیم به دامن ز پای خوابآلود بهار آبله هم نادمیده میماند
نگاهیفرین جان در بدن بین بشاخان نادمیده یاسمن بین
همچو فانوس سحر از عکس شمع آفتاب نادمیده گل وزو پرنور، جیب شاخسار
خط تو نادمیده دل از مردمان گرفت این توتیا به اهل نظر زود می رسد