ناخواست

معنی کلمه ناخواست در لغت نامه دهخدا

ناخواست. [ خوا / خا ] ( ن مف مرکب ) بلااراده.( حاشیه برهان چ معین ). به معنی بی طلب باشد. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ). طلب نشده. درخواست ناشده. خواهش ناکرده. ( ناظم الاطباء ). نخواسته. || ( مص مرخم ) کراهت. نخواستن. عدم رغبت. بی میلی :
جرمی که ازتو آمد بر خویشتن گرفتم
بسیار جهد کردم ناخواست را چه چاره.رفیع مروزی.سیری از من نپرسمت که چرا
زانکه ناخواست را بهانه بسی است.عمادی شهریاری.- بناخواست ؛ کرهاً. جبراً. قسراً. عنفاً. به زور. به ستم. به اجبار. ( یادداشت مؤلف ).
|| ( ن مف مرکب ) هر چیز که بر پای کوفته شده باشد عموماً و زمین بپا کوفته شده را نیز گویند خصوصاً. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). آنچه بپای کوفته باشند. ( شمس اللغات ). || پاسپرده ناشده. پایمال ناشده. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ناخوست شود.

معنی کلمه ناخواست در فرهنگ عمید

= ناخواسته
* به ناخواست: [قدیمی]
۱. بی قصد، بدون اراده.
۲. خلاف میل.

معنی کلمه ناخواست در فرهنگ فارسی

ناخواسته، نخواسته، درخواست نشده، طلب نشده
( صفت ) ناکوفته .

جملاتی از کاربرد کلمه ناخواست

فصیحی از جگر ناخواست امشب ناله‌ای سر زد به بی ظرفی مبادا عشق ما را بر زبان گیرد
تا به ناخواست دهی کاهش ما هیچ سودی ندهد خواهش ما
میان خواست حیران بود و ناخواست که آواز پر جبریل برخاست
ای بروییده به ناخواست به مانند گیا چون تو را نیست نمک خواه برو خواه بیا
گناه باشد و عذر گناه هم باشد ولیک علّت ناخواست را دوا نبود
سله بر سر در درختستانشان پر شدی ناخواست از میوه‌فشان
که آخر اجل تیغ خواهد کشید به ناخواست این رشته خواهد برید