ناجسته. [ ج ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) نجسته. جستجو نکرده. طلب نکرده. نطلبیده. در پی جست و جو برنیامده : ناجسته به آن چیز که آن با تو نماند بشنو سخن خوب و مکن کار به صفرا.ناصرخسرو.در جستجوی حق شو و شبگیر کن از آنک ناجسته خاک ره بکف آید نه کیمیا.خاقانی.به باران مژه در ابر می جستم وصالش را کنون ناجسته دربارم چنان آمد که من خواهم.خاقانی. ناجسته.[ ج َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) گرفتار. کسی که خلاص نیافته است. مقابل جسته به معنی رها و خلاص یافته و جهیده. || نجسته. رها نشده. نجهیده : ناجسته ز فکرتت روانتر تیری ز کمان آفرینش.؟
جملاتی از کاربرد کلمه ناجسته
در بند وصل باش چو ناجسته یافتی این دولتی که یافت نگردد بجست و جوی
نوا نشنیده در چنگی بمیرد شرر ناجسته در سنگی بمیرد
صد لقمه زهر یافت ناجسته به کام یک ساعته کام در جهان جست و نیافت
فریب خط مخور، از فتنة چشمش مشو ایمن هنوز ابروی او ناجسته تیری در کمان دارد
گر بدریا جستی و دستت پر از گوهر نشد مدح او کن تا کند ناجسته پر گوهر دهان
رخ به من کرد و مرا گفت کزین جوی مترس ای ز ناجسته و ناگشته ز جویت آگاه
بزرگی را پرسیدند که: معنی قرب چیست؟ اگر قرب بنده مر حق را میگویی، عبارت از او آسانست و اشارت بدو روان، خدمتی است در خلوت از خلق نهان، مکاشفتی در حقیقت از فریشته نهان، استغراقی در صحبت از خود نهان. و اگر قرب حقّ مر بنده را میگویی، آن نه بطاقت گفتارست و نه عبارت و اشارت را بدو راهست جز آن نیست که خود میگوید جلّ جلاله: «فَإِنِّی قَرِیبٌ» من ناجسته و ناخوانده و نادریافته نزدیکم در نزدیکی من سیاهی چشم از سپیدی دور است و من از آن نزدیکترم نفس از لب دور است، و من از آن نزدیکترم نه بحرز عقل تو نزدیکم که بنعت خود در اوّلیت خود در صفت خود نزدیکم.
نفس تو از عفاف ناجسته نعمت چنگ و لذت باده
از عدم ناجسته شوخیهای هستی میکنیم صبح ما هم در نقاب شب تبسمکرده است
در جستجوی حق شو و شبگیر کن از آنک ناجسته خاکِ ره به کف آید نه کیمیا