ناجایگاه

معنی کلمه ناجایگاه در لغت نامه دهخدا

ناجایگاه. ( ص مرکب ، اِ مرکب ) بی جا.( ناظم الاطباء ). نابجا. که بجای خود نبود. ناجایگه. نه بجای خود. که بر مکان خود نباشد. در غیر موضع. بی مورد: ظلم ، به ناجایگاه نهادن چیزی را. ( منتهی الارب ): و هر سخن را که بدانی از جایگاه آن سخن را دریغ مدار و به ناجایگاه ضایع مکن. ( منتخب قابوسنامه ص 49 ). گفتم اگر پدر درستهای زر و سیم بیارد و پیش دختر و پسر بریزد... و باز از پیش ایشان برگیرد وگوید... اگر همین ساعت شما را دهم به ناجایگاه خرج کنید. ( کتاب المعارف ). || بیموقع. نه بموقع مناسب. بی هنگام. غلط گذاشته شده. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه ناجایگاه در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - غیرمحل ناموضع . ۲ - نه بموقع مناسب بی هنگام مقابل بجایگاه . یا به ناجایگاه . در غیر موضع خود بیمورد : [ و هر سخن را که بدانی از جایگاه آن سخن را دریغ مدار و بناجایگاه ضایع مکن . ]

جملاتی از کاربرد کلمه ناجایگاه

پس پشت و روی سخن نگاه باید داشت و هر چه گویی به نیکوترین وجهی باید گفت، تا هم سخن‌گوی باشی و هم سخن‌دان و اگر سخنی گویی و ندانی، چه تو باشی چه آن مرغ که او را طوطی خوانند، که وی نیز سخن‌گوی است اما سخن‌دان نیست و سخن‌گوی و سخن‌دان آن بود که هرچه او بگوید مردمان را معلوم شود تا از جملهٔ عاقلان باشد و اگر نه چنین باشد بهمیهٔ باشد نه مردم. اما سخن را بزرگ دان که از آسمان سخن آمد و هر سخن را که بدانی از جایگاه آن سخن را دریغ مدار و به ناجایگاه ضایع مکن، تا بر دانش ستم نکرده باشی؛ اما هرچه گویی راست گوی و دعوی کنندهٔ بی‌معنی مباش و اندر همه دعوی‌ها برهان کمتر شناس و دعوی بیشتر، به علمی که ندانی مکن و از آن علم نان مطلب، که غرض خود از آن علم و منبر بحاصل نتوانی کردن و از آن علم توانی کردن که معلوم تو باشد و به چیزی که {ندانی} به هیچ نرسی.