معنی کلمه نابوده در لغت نامه دهخدا
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابوده شدیم.خیام ( طربخانه ص 243 ).محل نابوده اندر وی محل را
ابد همدم در آن وادی ازل را.وحشی. || مقابل بوده. که نیست. که هنوز وجود ندارد. که موجود نیست. که واقع نشده است. نیامده :
منیژه بدو گفت دل شاددار
همه کار نابوده را باددار.فردوسی.بزرگان چو از باده خرم شدند
ز تیمار نابوده بی غم شدند.فردوسی.چه باید رفته را اندوه خوردن
همان نابوده را تیمار بردن.( ویس و رامین ).آفریدگار عالم اسرار است که کارهای نابوده را بداند. ( تاریخ بیهقی ).
و آنچه نابوده نافزوده بود
نافزوده چگونه فرساید؟ناصرخسرو.رای او را همی قضا راند
کش ز نابوده ها خبر باشد.مسعودسعد.چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش و غم بوده و نابوده مخور.خیام.و دل از آن تهمت و ظنت برداشت وآن حادثه را نابوده پنداشت. ( سندبادنامه ص 93 ). و بیش سخن بی فایده نگوید و نابوده نجوید. ( سندبادنامه ص 185 ).
ای به ازل بوده و نابوده ما
وی به ابد مانده و فرسوده ما.نظامی.چه خواهی ز من با چنین بود سست
همان گیر نابوده بودم نخست.نظامی.بر احوال نابوده علمش بصیر
به اسرار ناگفته لطفش خبیر.سعدی.