نابسته. [ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) نبسته. || زخمی که آن را نبسته و مرهم بر وی نگذاشته باشند. ( ناظم الاطباء ) : تن پیلتن را چنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید.فردوسی.|| آزاد. نامقید. آنکه گرفتار نشده است. مقابل بسته به معنی اسیر و گرفتار : وزان زاری و ناله خستگان ببند اندرآیند نابستگان.فردوسی.
معنی کلمه نابسته در فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - نبسته بسته نشده . ۲ - زخمی که بسته نشده و مرهم بر آن ننهاده اند : تن پیلتن راچنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. ( شا. ) ۳ - آزاد نامقید مقابل گرفتار اسیر ( جمع : نابستگان ) : وزان زاری و ناله خستگان ببند اندر آیند نابستگان . ( شا. ) مقابل بسته .
جملاتی از کاربرد کلمه نابسته
همیشه تا در موت و حیات نابسته است بر اهل عالم از این بام ناگشاده رواق
آنکه با اهل وفا نابسته پیمان بشکند عهد را مشکل ببندد، لیک آسان بشکند
چرا خود را چنین محبوس داری دَرِ نابسته را مدروس داری
نقشها نابسته بر لوح وجود خرده گیر فطرت آنجا کس نبود
خروشید دیو اندر آن تیره شب ز تندی به گفتار نابسته لب
لب هنوزش ز سخن نابسته داشت با خود سخنی آهسته
بود مر حملۀ مردان او را بگونۀ بسته و نابسته دیوار
بسی دلها چو شکر شد شکسته نگشته صاف و نابسته نباتش
خون گشته دل از طره مشکین تو مانا بین اشک من ار نافه نابسته شنیدی
کمر نابسته در خدمت مرا تاج خرد داد او تو خود اندیشه کن با خود چه بخشد گر بپیوندم