یک سوار

معنی کلمه یک سوار در لغت نامه دهخدا

یک سوار. [ ی َ / ی ِ س َ ]( ص مرکب ) یک سواره. دلاور. ( ناظم الاطباء ) :
نوروز دواسبه یک سواری ست
کآسیب به مهرگان برافکند.خاقانی. || سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست. ( ناظم الاطباء ). تک سواره. سپاهی داوطلب و دل انگیز. منفرد. چریک مستقل که وابسته به دسته ای و گروهی نباشد : سالاران یک سواران را نصیحتها کردند و امیدها دادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 633 ). ازآن ِ من آسان است که بر جای دارم و اگر ندارمی تاوان توانمی داد وازآن ِ یک سواران و خرده مردم دشوارتر. ( ایضاً ص 259 ).
اگر پای بندی رضا پیش گیر
و گر یک سواری سر خویش گیر.سعدی ( بوستان ).و رجوع به یک سواره شود.

معنی کلمه یک سوار در فرهنگ معین

( ~. س َ ) (ص . ) یکه سوار، تک سوار، یکه تاز.

معنی کلمه یک سوار در فرهنگ عمید

۱. تک سوار، یکه سوار، یکه تاز.
۲. [مجاز] آفتاب.

معنی کلمه یک سوار در فرهنگ فارسی

یکه سوار دلاور

جملاتی از کاربرد کلمه یک سوار

که ایدون ستوه آمد از یک سوار چگونه چمد در صف کارزار
آن که گنجی به یک سوال بداد وان که ملکی به یک سوار گرفت
بقایای باستانی از حضور کوشان‌ها در بلخ و سغد خبر می‌دهند. چندین منطقهٔ باستان‌شناختی کوشانی تاکنون کشف شده‌اند که از آن‌ها می‌توان به تخت سنگین، سرخ‌کوتل و قصر خالاچیان اشاره کرد. از این مراکز، تاکنون آثاری مانند تندیس‌ها و ظروف باستانی پیدا شده که بیشتر آن‌ها یک سوار در حال تیراندازی را نشان می‌دهند. همچنین در ویرانه‌های شهرهای مرتبط با حضور یونانیان در بلخ، مانند آی‌خانم، نیز بقایای کوشان‌ها پیدا گردیده‌است.
نمانم ازین لشکری یک سوار نه از لشکری و نه از شهریار
ندیدم به مردی چنین یک سوار نه در بخشش و گردش کارزار
بفرمود گوئید تا یک سوار برد زود این نامه نامدار
غرور صف شکنی داشتم، چه دانستم شکست می دهد این گونه یک سوار مرا
دلم خیره ماند اندر آن یک سوار که چندین هنر کرد در کارزار
از مخالف موکبی وز موکب تو یک سوار از معادی لشکری وز لشکر تو یک غلام
چون بعزم عالم بالا علم بیرون زنم خسرو انجم که باشد یک سوار از لشکرم
آنی که صدره از صف رزم تو یک سوار از نه فلک نمود به یک ترکتاز چتر