یک سراسر

معنی کلمه یک سراسر در لغت نامه دهخدا

یک سراسر. [ ی َ / ی ِ س َ س َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) یکسر. ( آنندراج ) :
آن جوهرم که می شکنند از براش سر
باور کنی اگر ببری یک سراسرم.باقر کاشی ( از آنندراج ). || یکسر. از یک جانب. یکسو :
وسعت ملک جنون هم یک سراسر بیش نیست
منتهای منزل چاک گریبان دامن است.مخلص کاشی ( از آنندراج ).و رجوع به یکسر شود.

معنی کلمه یک سراسر در فرهنگ عمید

= یکسر

معنی کلمه یک سراسر در فرهنگ فارسی

یکسر از یک جانب

جملاتی از کاربرد کلمه یک سراسر

شعله‌ها راه ظهور آموختند پرده‌ها یک یک سراسر سوختند
آبادی دو کون غباری است در رهش هر دل که یک سراسر ویرانه گشته است؟
زلف مشکینت که خون در ساغر ایمان کند شانه را در یک سراسر پنجه مرجان کند
با ناله یک سراسر گلشن نرفته ای با عندلیب گوشه باغی ندیده ای
تا چند در سفینه توان بود تخته بند؟ چون موج، یک سراسر عمانم آرزوست
قانع به یک سراسر خشک است ازین جهان چون موجه سراب دل خوش عنان ما