معنی کلمه یک سخن در لغت نامه دهخدا
که با او بود یکدل و یک سخن
بگوید به مهتر که کن یا مکن.فردوسی.این مهتران که نشسته اند با من در این یک سخنند. ( تاریخ بیهقی ).
- یک سخن شدن ؛ هم آواز شدن. هم عقیده شدن. هم سخن شدن. یک زبان شدن :
بترسید از آن لشکر اردوان
شدند اندر این یک سخن یک زبان.فردوسی.تو با دوست یکدل شو و یک سخن
که خود بیخ دشمن برآید ز بن.سعدی ( بوستان ).- یک سخن گشتن ؛ یک سخن شدن. هم آواز و هم قول شدن : چون این دو لشکر بزرگ و رایهای مخالف یک رویه و یک سخن گشت همه روی زمین را بدیشان قهر توان کرد. ( تاریخ بیهقی ).