معنی کلمه ینگ در لغت نامه دهخدا
سخن پناها گرچه سخنوران هستند
شناسی آنکه سخن کس نپرورد زین ینگ.سیدذوالفقار شیروانی.رخ می نهفت از اول و اکنون همی نماید
از بهر کشتن ما هر ساعتی به ینگی.اوحدی.هر دم چو از ینگی دگر خواهد دل ما سوختن
منشان بر آتش خویش را ای دل که کار از ینگ شد.اوحدی.گناه هرکه در عالم بیامرزد ز بهر تو
اگر پیش خدا آرند فردا بر همین ینگت.اوحدی.در دهر سوکوار نباشد به حال من
در شهر غمگسار نباشد به ینگ تو.اوحدی.بت فرخار ندیدیم بدین حسن و جمال
ترک تنگی نشنیدیم بدین شیوه و ینگ.سلمان ساوجی.- کار از ینگ شدن ؛ کاراز قاعده و قانون گذشتن. خارج شدن کار از اصول و قاعده خود :
هر دم چو از ینگی دگر خواهد دل ما سوختن
منشان بر آتش خویش را ای دل که کار از ینگ شد.اوحدی. || قاعده و قانون و رسم و آیین. ( برهان ). قاعده و قانون بستن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ جهانگیری ) :
آیین توست احسان ینگ تو مرحمت
نَبْوَد در آل میران آیین جز این و ینگ.سوزنی.با خط شبرنگ و با رخسار گلرنگ آمدی
نزد فخرالساده نبود دیگری بر ینگ تو.سوزنی.هر دمت رای کسی باشد و اندیشه جایی
من ندانم که تو خود بر چه طریقی و چه ینگی.اوحدی.عجب دان که از کارگاه ملاحت
جهان را به ینگ تو ینگی برآید.اوحدی.دل بدزدی و زود بگریزی
ما بدانسته ایم ینگ تو را.اوحدی.ترک گندم گون من هر دم به ینگی دیگر است
روی او را هر زمان حسنی و رنگی دیگر است.اوحدی.هر صبحدم که ساقی خمخانه صفا
سقایی زمانه کند با هزار ینگ.کاتبی شیرازی. || چاره و علاج. امکان. راه :
اوحدی رادر غمت ینگی بجز مردن نماند
گر بمانی مدتی دیگر بر این ینگ ای پسر.اوحدی.|| تمکین و وقار. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). || توانایی و عظمت و بزرگی. ( از ناظم الاطباء ). || جانوری است زردرنگ و پیوسته در میان علف و گیاه می باشد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ).