یعقوب وار. [ ی َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) مانند یعقوب. همچون یعقوب پیغمبر : صدری که صیت یوسف جاهش به خاصیت روشن کند جهان را یعقوب وار چشم.ازهری مروزی ( از لباب الالباب ج 1 ص 216 ).
جملاتی از کاربرد کلمه یعقوب وار
تا یوسف گل را بتن دیمه دریده پیرهن یعقوب وار اندر چمن اشک زلیخا ریخته
روشن ز گرد قبر رضا ساخت دیده را یعقوب وار هرکه به بیت الحزن فتاد
در فراق یوسف گل پیرهن یعقوب وار خوشدلم گر دیده من شد سفید از انتظار
یوسف صفت ز شهر سفر کرده یار و من یعقوب وار مانده به بیت الحزن غریب
ایوب وار سوخته در آتش بلا یعقوب وار ساخته در کلبه حزن
یوسفی کز قیمت او مفلس آمد شاه مصر هر طرف یعقوب وار از غمزهاش دلخستهای
تو یوسفی بعزت و یعقوب وار هست ما را همه سکون و تسلی ببوی تو
گرد وداعگاه تو،ای دوست، روز و شب یعقوب وار مانده خروشان و سوگوار
که در آن بیت الحزن یعقوب وار میچکیدش خون، ز چشم اشکبار
یوسف گل تا عزیز مصر شد یعقوب وار چشم روشن می شود نرگس ببوی پیرهن