یزلی

معنی کلمه یزلی در لغت نامه دهخدا

یزلی. [ ی َزَ لی ی ] ( ع ص نسبی ) جاوید. ( ناظم الاطباء ). منسوب به لم یزل که یاء آن به همزه بدل شود و آن را ازلی گویند. ( منتهی الارب ذیل ماده ازل ). و رجوع به ازل شود.

معنی کلمه یزلی در فرهنگ فارسی

جاوید منسوب به لم یزل که یائ آن به همزه بدل شود و آن را ازلی گویند

جملاتی از کاربرد کلمه یزلی

ای نفس نبی شخص ولی ادرکنی سر صمد لم یزلی ادرکنی
ز فیض لم یزلی آنچه عین بهبودست کرشمه ای کن و از لطف خود مرا آن بخش
شاهد لم یزلی شمع شبستان وجود پاره‌های جگر و خون دلش در لگن است
مراست عشقی افتاده با تو ، لم یزلی غزل تو گویم ، که لایق غزلی
واقف ز سر لم یزلی از ره عیان عارف بعلم کشف و صفا مرتضی علیست
باده نوشان جام «لم یزلی » ماهرویان «احسن الحسنا»