معنی کلمه یزدجرد در لغت نامه دهخدا
سرآمد کنون قصه یزدجرد
به ماه سفندارمذ روز ارد.فردوسی.تا به خرمن خار یابی بر کلاه یزدجرد
تا به دامن خاک بینی بر سر نوشیروان.نظامی.نوشیروان کجا شد و دارا و یزدجرد
گردان شاهنامه و خانان و قیصران.سعدی.و رجوع به یزدگرد شود.
یزدجرد. [ ی َ ج ِ ] ( اِخ )ابن مهبذان الکسروی ، کاتب در ایام معتضد خلیفه و ازکتب اوست : 1- کتاب فضائل بغداد و صفتها. 2- کتاب الدلائل علی التوحید من کلام الفلاسفة. ( ابن ندیم ص 185 ).
یزدجرد. [ ی َ ج ِ ] ( اِخ ) دهی است ازدهستان کاغه بخش دورود شهرستان بروجرد در 48 هزارگزی خاور دورود. سکنه آن 140 تن و آب آن از قنات است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).