یارمندی

معنی کلمه یارمندی در لغت نامه دهخدا

یارمندی. [ م َ ] ( حامص مرکب ) کمک. یاری. همراهی. عون. معاونت. مددکاری :
کنون از من این یارمندی مخواه
بجز آنکه بنمایمت جایگاه.فردوسی.که همواره پست و بلندی ز تست
به هر سختیی یارمندی ز تست.فردوسی.چنین داد پاسخ که از ماست گنج
ز شهر شما یارمندی و رنج.فردوسی.دگر آنکه پرسیدی از مرد دوست
ز هر دوستی یارمندی نکوست.فردوسی.یارمندی دادن ؛ کمک کردن. مساعدت کردن. همراهی :
مگر بخششت یارمندی دهد
به فیروزیم سربلندی دهد.فردوسی.یارمندی کردن ؛ اعانت کردن. معاضدت. مددکردن. یاری کردن. مساعدت کردن :
برین برکه گفتم نجویم زمان
اگر یارمندی کند آسمان.فردوسی.- بی یارمندی ؛ بی یاری. نداشتن دوست و رفیق :
ز بی یارمندی بنالند مردم
من از یارمندی که یاری ندارند.اوحدی.- یارمندی نمودن ؛ یاری و موافقت نشان دادن : تقافط؛ یارمندی نمودن نر و ماده به هم به گشنی کردن.

معنی کلمه یارمندی در فرهنگ عمید

یاری، کمک، اعانت.

معنی کلمه یارمندی در فرهنگ فارسی

عمل یارمند

جملاتی از کاربرد کلمه یارمندی

چنین داد پاسخ که از ماست گنج ز شهر شما یارمندی و رنج
همی گفت کام و بلندی ز تست به هر سختیی یارمندی ز تست
برین بر که گفتم نجویم زمان مگر یارمندی کند آسمان
نقلست که گفت: روزی جنازه دیدم سه مرد و زنی برگرفته بودند و می‌بردند آن سوء جنازه که زن داشت من برگرفتم و به گورستان بردم و نماز کردیم و دفن کردیم گفتیم شما را هیچ همسایه دیگرنبود که یارمندی کردی گفتند بود ولیکن این را حقیر داشتندی گفتم او کاری کردی گفتند مخنث بود مرا بروی رحمت آمد شب را به خواب دیدیم که یکی بیامد و روی او چون ماه شب چهارده لباسی فاخر پوشیده و تبسم همی کرد گفتم تو کیستی گفت: آن مخنثم که بر من نماز کردی و دفن کردی خدای تعالی بر من رحمت کرد در آنچه مردمان حقیر داشتند.
دگر آنک پرسید ازمرد دوست ز هر دوستی یارمندی نکوست
ز بی یارمندی بنالند مردم من از یارمندی، که یاری نداند