گوهرنشان

معنی کلمه گوهرنشان در لغت نامه دهخدا

گوهرنشان. [ گ َ / گُو هََ ن ِ ] ( نف مرکب ) نشاننده گوهر و دُرّ. || ( ن مف مرکب ) گوهرنشانده. گوهر که در آن به کار رفته باشد. که در او گوهر نشانده باشند :
چنین زیور نغز گوهرنشان
به نوشابه دادند گوهرکشان.نظامی.ز طوق زر و تاج گوهرنشان
شد از سرفرازان و گردنکشان.نظامی. || فصیح. بلیغ :
دهان و لبش بود گوهرفشان
سخن گفتنش بود گوهرنشان.فردوسی.

معنی کلمه گوهرنشان در فرهنگ عمید

آنچه بر آن جواهر نشانده باشند.

معنی کلمه گوهرنشان در فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) نشانند. گوهر جواهر نشان . ۲ - آنچه که در آن گوهر نشانده باشند : ز طوق زر و تاج گوهر نشان شد از سر فرازان و گردنکشان . ( نظامی ) ۳ - فصیح و بلیغ : دهان و لبش بود گوهر فشان سخن گفتنش بود گوهر نشان .

جملاتی از کاربرد کلمه گوهرنشان

دسته‌اش گوهرنشان
کمر چادری سبز و گوهرنشان بپیچد بر او زاطلس گل‌فشان
افشین در برابر این خدمت صد هزار درهم به پسر سهل بن سنباط و یک میلیون درهم برای سهل بن سنباط از معتصم گرفت و کمربندی گوهرنشان و تاجی که علامت «بطریقان» بود به او داد و سهل بدین ترتیب به مقام بطریقی ارتقاء یافت.
با کف گوهرنشان او حباب چون عرق بر روی جیحون می جهد