گنجیده
معنی کلمه گنجیده در فرهنگ عمید
معنی کلمه گنجیده در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه گنجیده
درون یکدگر در رفته پنهان نه قالب در میان گنجیده نی جان
در دل آن کس که او گنجیده است همچو او صاحبدلی دیگر کراست
شکوه بحر را در قطره گنجایی نمی باشد نمی دانم چه سان گنجیده جانان در کنار من
نام تو که گنجیده به هر ذره جانم از غایت تعظیم نگنجد به زبانم
چشمه سوزن محیط بحر نتواند شدن در دل تنگم شکوه عشق چون گنجیده است؟
حیرتی دارد دلم کآخر چه سان گنجیده است وسعت آباد ستم، در تنگنای آسمان
خط شرع گردیده ناخوان از آن که گنجیده غیری چو مو درمیان
جملهٔ اسما در او گنجیده اند اهل دل دل را بدین سان دیده اند
آوارهٔ آب و گل ، دریاب مقام دل گنجیده بجامی بین این قلزم بی ساحل
تو از لطافت گنجیده یی درین عالم وگرنه ذات تو از حیّز مکان بیشست