گنج خانه

معنی کلمه گنج خانه در لغت نامه دهخدا

گنج خانه. [ گ َ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) جای نگه داشتن گنج. ( آنندراج ). خزانه. مخزن. گنجینه. ( ناظم الاطباء ) : خزینه ها بگشاد و هرچه اندر گنج خانه او بود از زر و سیم همه بیرون آورد. ( ترجمه ٔتاریخ طبری بلعمی ). گنج خانه و عیال و سپاه که آنجا بماند همه به وی سپرد. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
سرای خدمت او گنج خانه شرف است
زمین همت او آسمانه کیوان.فرخی.همی بگفت که با من که بس بود به سپاه
به گنج خانه و پیلان آهنین دندان ؟عنصری ( دیوان ص 235 ).و به قلعه اسپهید و دیگر قلعه ها همه گنج خانه و خزینه بود. ( تاریخ سیستان ).
در گنج خانه ازل و مخزن ابد
هر دونه جوهرند ولی نام جوهرند.ناصرخسرو ( دیوان ص 120 ).خانه دهقان چو گنج خانه بیاگند
چون برز و باغ برد باد شبیخون.ناصرخسرو ( دیوان ص 354 ).دیدم که گنج خانه غیب است پیش روی
پشت از برای نقب خمیدم به صبحگاه.خاقانی.گنج خانه ست جان خاقانی
دل به خاقان و خان نخواهدداد.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 387 ).گنج خانه ی هشت خلد و نُه فلک دادم بدو
داده او چیست با من پنج خایه ی روستاست.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 87 ).سخنی کو چو روح بی عیب است
خازن گنج خانه غیب است.نظامی ( هفت پیکر ص 36 ).زآن فرومایه گوهران رستی
به چنین گنج خانه پیوستی.نظامی.که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای
ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده.
حافظ ( دیوان چ محمد قزوینی و غنی ص 292 ).
- گنج خانه شرع ؛ بیت المال :
چار یارش گزین به اصل و به فرع
چار دیوار گنج خانه شرع.نظامی ( هفت پیکر ص 8 ).

معنی کلمه گنج خانه در فرهنگ عمید

جای نگه داری گنج، خزانه، مخزن.

معنی کلمه گنج خانه در فرهنگ فارسی

( اسم ) محلی که در آن گنج را حفظ کنند مخزن گنجینه : همان زمان میان طلب در بستم و ننشستم تا آن گنج خان. دولت را بدست آوردم . یا گنج خان. شرع . بیت المال : چار یارش گزین به اصل و به فرع چار دیوار گنج خان. شرع . ( هفت پیکر )

معنی کلمه گنج خانه در فرهنگستان زبان و ادب

{treasure house} [باستان شناسی] اتاق یا ساختمانی که گنج در آن نگهداری می شود متـ .خزانه treasury1

جملاتی از کاربرد کلمه گنج خانه

سرای خدمت او گنج خانه شرفست زمین همت او آسمانه کیوان
با توان دلخوش باین بودن که در خاکست گنج خانه ویران بر سر اسباب و سامان بهترست
که کرد این که تو کردی به ضعف همت ورای ز گنج خانه شده، خیمه برخراب زده
شنیدن سخن شاه و دیدن سیرش نگار خانه کند سمع و گنج خانه بصر
یا چو نقاب منحنی قامت زده بر گنج خانه قارون
شه چو بر قفل گنج یافت کلید و اژدها را ز گنج خانه برید
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده
به گنج خانه محمود مدح نفروشم به شاهنامه خرم بیت عاشقانه خویش
کیانی کمر بر میان بست شیر برون آمد از گنج خانه دلیر
ز بس نثار که کردند بر زمین گوئی برون فکنده زمین گنج خانه قارون