گلخنی

معنی کلمه گلخنی در لغت نامه دهخدا

گلخنی. [ گ ُ خ َ ] ( ص نسبی ) آنکه در گلخن منزل دارد، یا در آنجا به قمار و دیگر ناشایستها میپردازد. تونتاب. گلخن گر :
گفتم همی چه گویی ای حیز گلخنی
گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی.عسجدی.دهقان بدر گلخنی از لطف هواباز
چیند بدل سنبل تر شاخ دخان را.حکیم زلالی ( از آنندراج ).گلخنئی کرد به شاهی نگاه
رفت دلش در دم یکران شاه.میرخسرو ( از آنندراج ).
گلخنی. [ گ ُ خ َ ] ( اِخ ) مولانا... میرعلیشیر نوایی درباره وی آرد: ازولایت قم است در زمان سلطان حسین میرزا به شهر هرات آمده بود، بغایت سفیه و بدزبان و بی باک و سلامتی بود. محمدحسین میرزا او را رعایتی نیک کرد آخر از او جریمه ای در وجود آمد، به سیاست رسید. از اوست این مطلع:
بجان کندن مراسنگین دلان دیدند و غوغا شد
که عاشق پیشه ای شیرین تر از فرهاد پیدا شد.( مجالس النفائس ص 161 ).
گلخنی. [ گ ُ خ َ ] ( اِخ ) خواهرزاده شهیدی است و شهیدی خال اوست و او نیز شخصی ابدال ، مبدل الاحوال بود و دایم الابد با مردم زد و خورد مینمود و از کثرت شرارت او میرعلیشیر میخواسته که اورا از خراسان اخراج کند، در آن وقت این غزل گفته :
آنم که به عالم ز من افتاده تری نیست
آزار من سوخته چندان هنری نیست
مشتی خسم و گلرخ من آتش سوزان
تا نیک نگه میکنی از من اثری نیست.
و این مطلع نیز او راست :
اگر مجنون توانستی سر از تربت برون کردی
نشستی سالها پیش من و مشق جنون کردی.
مطلع دیگر:
دلا تا چند روزی عشق بی مهران چه کار است این
بلایی بهر خود پیدا کنی گویی که یار است این.
مطلع دیگر:
آتش رویی که مهرش را چو شمع افروختم
مجلس آرای کسانش چند بینم سوختم.( مجالس النفائس ص 290، 297 ).

معنی کلمه گلخنی در فرهنگ عمید

کارگری که در گلخن حمام آتش می افروزد، گلخن تاب، تونتاب، آتش انداز.

معنی کلمه گلخنی در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه در گلخن ( گرمابه ) اقامت کند و یا بقمار و مناهی دیگر پردازد : گفتم : همی چه گویی ای حیز گلخنی . گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی . ( عسجدی ) ۲ - گلخن گر .
خواهر زاده شهیدی است و شهیدی خال اوست و او نیز شخص ابدال مبدل الاحوال بود

جملاتی از کاربرد کلمه گلخنی

تسلیم کسی بباش و بر شو از گوشه ی گلخنی به گاهی
گرچه در گلخنی گرفتی جای غیرت گلشن ارم کردی
از شکوه آه عالمسوز من غافل مباش گلخنی خوابیده است اینجا در آغوش شرار
چند باشم شعله هر گلخنی دیگر چو داغ بر در دل می‌نشینم پا به دامن می‌کشم
بس که دل پر آتشم بهر تو آه کرده است گلخنی است کز غمت جامه سیاه کرد است
چه خواهی گلخنی پر از نجاست عجب نگرفت خوش اینجا حواست
گفت آخر گلخنی امشب ز من عذر خواهد من سرش برم ز تن
حیرت لعل تو بردم بلحد نیست عجب گر شود گلخنی از آتش دل مدفن من
سفله گر خجلت کشد ز آثار فعل خود کشد گلخنی را رو سیاه از دود یا خاکستر است
افتاد مرا با تو همان قصه که مردم گویند فلان گلخنی اندیشه شه داشت