گشته سر

معنی کلمه گشته سر در لغت نامه دهخدا

گشته سر. [ گ َ ت َ / ت ِ س َ ] ( ص مرکب ) قلب سرگشته. ( آنندراج ). سرگردان :
گرچه بسوزد دل حربه ز تاب
کی دهدش چشمه خورشید آب
لیک چو خورشیدبود جلوه گر
ذره بناچار شود گشته سر.امیرخسرو ( از آنندراج ).

معنی کلمه گشته سر در فرهنگ عمید

سرگشته، سرگردان.

معنی کلمه گشته سر در فرهنگ فارسی

سرگشته سر گردان : لیک چو خورشید بود جلوه گر ذره بناچار شود گشته سر . ( امیر خسرو )

جملاتی از کاربرد کلمه گشته سر

در دم بوتهٔ ریاضت و قهر متفق گشته سر او با جهر
پردلان‌ را از غریو کوس گشته دل سبک سرکشان را از شراب تیغ گشته سر گران
خلق صد شهر گشته سر گردان در پی خواجه در بدر گردان
حسن خلق از قرب خالق گشته سر تا پا تمام هرچه مظهر دیده از ظاهر هویدا ساخته
مردان حق غریق بلا گشته سر به سر خاصان حق اسیر جفا گشته دم بدم
ای گشته سر جریده پیران شوخ چشم بشنو نصیحتی ز جوانان شرمگین
هستم باد گشته سر از پی نیستی دوان هستی هر تنم ولی نیست تنم، دریغ من
ز سبزه گشته تن دشت مشتری کردار ز لاله گشته سر کوه مشتری پیکر
خودنما گشته سر زلف تو از هر سر موی لازم طول امل عرض تجمل باشد
از سر سر به مهر پشیمان نشد کسی بس فاش گشته سر که پشیمانی آورد