گرینده. [ گ ِ ی َ دَ / دِ ] ( نف ) اشکریز.آنکه از دیده اشک ریزد. آنکه گریه کند : بختم آوخ که طفل گرینده است که به هر لحظه روش می بشود.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 169 ).چو از چشم گرینده اشکبار بر آن خوابگه کرد لختی نثار.نظامی.ای بی رخ تو چو لاله زارم دیده گرینده چو ابر نوبهارم دیده.سعدی ( رباعیات ).و رجوع به گریه شود.
معنی کلمه گرینده در فرهنگ عمید
گریه کننده.
معنی کلمه گرینده در فرهنگ فارسی
( اسم ) آنکه گریه کند اشک ریزنده .
جملاتی از کاربرد کلمه گرینده
چه میگویم که چون لعنت شنید او ازان لعنت همه گرینده دید او
«یوسف » مصر نکویی، از جهان رفت و، چشم عالمی گرینده است
ای بیرخ تو چو لالهزارم دیده گرینده چو ابر نوبهارم دیده
یک خنده نکرد از پی جان داری بیمار گرینده کسی نیز به ماتم نفرستاد
ترا صبح از غریبی می رهانند اگر چون شمع، شب گرینده باشی
هین امید اکنون میان را چست بند خیز ای گرینده و دایم بخند
کند شکایت هجر تو یک بیک خواجو بخون دیده ی گرینده دمبدم تحریر
ابر گرینده به یک گریه گهر میریزد غنچه بر شاخ ز بس خنده سپر میآرد
چو چشم چشمهها گرینده شد باز دهان یاسمین از خنده شد باز
ای روی تو رخشندهتر از قبلهٔ گبر وی چشم من از فراق گرینده چو ابر