جملاتی از کاربرد کلمه گردون نورد
چو رخسار خورشید گردون نورد برون آمد از پرده ی لا جورد
به شبرنگ مه نعل گردون نورد درآمد برافروخت گرز نبرد
گفت رومی «ذرهٔ گردون نورد در دل او یک جهان سوز و درد
بنگ است آنکه فطرت گردون نورد اوست بر خاطرت سرایر انجم عیان کند
عقل را پایی بود گردون نورد پیش پایش پست سقف لاژورد
علم او چون عقل ذاتی طبع چون جوهر نجیب همتش گردون نورد و جرأتش دشمن شکار
به بال همت گردون نورد من بنگر به این مبین که مرا رخت در گل افتاده است
زان آفتاب بهره جز آن گرمرو نیافت کو بارگی ز همت گردون نورد کرد
خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت تا باد سردم از دم گردون نورد خاست
سپیده چو ازمهر گردون نورد شود روی گیتی چو یاقوت زرد