گردندگی

معنی کلمه گردندگی در لغت نامه دهخدا

گردندگی.[ گ َ دَ دَ / دِ ] ( حامص ) تغییر. تحول :
بتری گراینده شد گوهرش
که گردندگی دور بود از برش.نظامی.درست آن شد که این گردش بکاری است
در این گردندگی هم اختیاری است.نظامی.و رجوع به گردیدن و گردنده شود.

جملاتی از کاربرد کلمه گردندگی

به گردندگی چون فلک مایلم جز آفاق‌گردی نخواهد دلم
به یک منزلگه آرامی ندارد به جز گردندگی کامی ندارد
خیال نظر غالی از راه او ز گردندگی دور خرگاه او
چه شکل است کاین دور ظلمات و نور ز گردندگی نیست یک لحظه دور
درست آن شد که این گردش به کاری‌ست درین گردندگی هم اختیاری‌ست
خیال نظر خالی از راه تو ز گردندگی دور درگاه تو
به تری گراینده شد گوهرش که گردندگی دور بود از برش
چو گردندگی لازم حال گشت ز یک دَر درآید به دیگر گذشت
خیال نظر خالی از راه او ز گردندگی دور خرگاه او
بد خدمتی اساس نهادی تو ناخلف گردندگی به پیشه گرفتی تو نابکار