معنی کلمه گردناک در لغت نامه دهخدا
جهان کرد ز آشوب خود گردناک
ز بهر چه از بهر یک مشت خاک.نظامی.تو نیز ای به خاکی شده گردناک
بده وام و بیرون جه از گرد و خاک.نظامی.همان قسمت چارمین هست خاک
ز سرکوب گردش شده گردناک.نظامی.مردی بود که سفرهای دراز کند و اشعث و اغبر و گردناک شود. ( تفسیر ابوالفتوح ). رسول علیه السلام اشعث و اغبر و رسول ( ص ) کالیده موی و گردناک. ( تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 191 ).
روبه افتد پهن اندر زیر خاک
بر سر خاکش حبوب گردناک.مولوی.یافت به ره آینه گردناک
ساخت به دامان رخش از گرد پاک.جامی.