گردن نهاده

معنی کلمه گردن نهاده در لغت نامه دهخدا

گردن نهاده. [ گ َ دَ ن َ / ن ِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مطیع. منقاد. فرمانبردار. و رجوع به گردن نهادن شود.

معنی کلمه گردن نهاده در فرهنگ فارسی

مطیع فرمانبردار منقاد .

جملاتی از کاربرد کلمه گردن نهاده

زبان از سپاس این سرافرازی لال است و دل از پاس این خسروانی نواخت لابه اندیش و پوزش سگال، مرده بودم زنده شدم و آزاد بودم بنده، چون نامه رستگاری و نوشته آموزگاری زیب کلاه سربلندی ساخته، لاف پرچمه شیخی را بر نزدیک و دور خواهم خواند و سرافرازی آن جهانی را با خود به گور خواهم برد. اینکه فرمان و خرسندی یغما را تن داده اند و گردن نهاده کاری در خور و سزاست و شماری شایان و روا، شعر:
خورشید در کمند تو گردن نهاده است گویا کمند پر خم شاه معظمی
سپهر قدرا، گردون هر آنچه حکم کنی بر آستان تو گردن نهاده بفرستد
به زنجیربسته شهنشاه دین به گردن نهاده غل و آهنین
زنار بند زلف تو هر جا که رفته است گردن نهاده لشکر ایمان برآمده
رَبَّنا خداوند ما وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ ما را هر دو مسلمان گردن نهاده کن ترا وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ و از فرزندان ما گروهی کن مسلمانان گردن نهادگان ترا وَ أَرِنا مَناسِکَنا و رد ما آموز و با ما نمای مناسک حج ما وَ تُبْ عَلَیْنا و باز پذیر ما را و با خود میدار إِنَّکَ أَنْتَ که تو که تویی التَّوَّابُ الرَّحِیمُ توبه ده و باز پذیری بخشاینده و مهربان.
و بوقت آن خواهند کی در پیش ایشان آید از تصرّف حق در ایشان را جز آنک ایشان خود را اختیار کنند. و گویند فلان بحکم وقتست یعنی کی گردن نهاده است بدانچه پدیدار آید از حکم غیب، از اختیار خود دور، و این در آن چیز بود که خدای تعالی برو ننهاده باشد و چیزی از شریعت واجب نبود زیرا که ضایع کردن آنچه فرمان بود و حوالت نهادن کار بتقدیر و نا باکی کردن بتقصیری که افتد، بیرون شدن بود از دین. و بر زبان این طایفه بسیار رودکی اَلْوَقْتُ سَیْفٌ، یعنی چنانک شمشیر برنده است وقت بدانچه حق او را همی راند غالبست.
محکوم گشته نه فلک و هشت جنتش گردن نهاده شش جهت و هفت اخترش
ای گزیده سالکان گرم رو راه ترا سرکشان گردن نهاده ریقه جاه ترا
زهی تو حاکم عدل و جهان ترا محکوم زهی بحم تو گردن نهاده چرخ ظلوم