جملاتی از کاربرد کلمه گردش چشم
سرخوش از گردش چشم و لب میگون کندم زود مستم، به سوی بزم شرابم نبرد
چون سراسیمه نباشم که به هر گردش چشم صیدی از سایه مژگان به سر تیر آرد
خرابات حضورم گردش چشم که بود امشب که من از هر چه میگفتم قدح پیموده میگفتم
فرنگستانی از هر گردش چشم که دارد ای مسلمانان که دارد
جوش بهار گردش چشم سیاه کیست صد شیشه گشت خالی و جام هوا پر است
تا شدم از گردش چشم تو مست پای زدم یکسره بر هر چه هست
مرا ز گردش چشم تو حال میگردد به گردش مه و مهر فلک چه کار مرا؟
اسیر از گردش چشم کسی مخمور کی ماند اگر بیگانگی دارد نگاه آشنا دارد
منم ز گردش چشم تومست ومردم را گمان که مستیم از باده است و بذر البنج
آن را که هست گردش چشم غزالهای در کار نیست رطل گران و پیالهای