گردش روزگار

معنی کلمه گردش روزگار در لغت نامه دهخدا

گردش روزگار. [ گ َ دِ ش ِ زْ / زِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجازاً بمعنی تقدیر. قضا. بازیهای چرخ. حوادث نامطلوب :
ببینیم کز گردش روزگار
چه بندد بدین بند نااستوار.فردوسی.ز یزدان بترس و ز ما شرم دار
نگه کن بدین گردش روزگار.فردوسی.این برنا را که از فرزندان ملوک است و گردش روزگار او را دریافته است ببر و بدانچه خدا ترا داده است انباز کن. ( تاریخ بخارا ).

جملاتی از کاربرد کلمه گردش روزگار

مشو سُخرة گردش روزگار که هرگز نماندست بر یک قرار
بدین سان بود گردش روزگار خنک مرد با شرم و پرهیزگار
همی خوار گیری شمار ورا همان گردش روزگار ورا
بلی گردش روزگار ای عزیز بگردانَد اخلاق و عادات نیز
تو ای غافل از گردش روزگار نیاموخته پند آموزگار
ندانست کز گردش روزگار چه چیز آیدش بی‌گمان در کنار
فرو گوید از گردش روزگار جهان‌جوی را آنچه آید بکار
نه آگاه از گردش روزگار که دیگر چه آراست مکاره کار
در گردش روزگار دیر است که‌آتش زبر است و آب زیر است
از بخت به فریادم و از چرخ به درد وز گردش روزگار رخ چون گل زرد