گرد گرد

معنی کلمه گرد گرد در لغت نامه دهخدا

گردگرد. [ گ ِ گ َ ] ( نف مرکب ) گردگردنده. دائره زننده. دوران پیداکننده :
کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند
وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد.ابوشکور.جهان فریبنده گردگرد
ره سود بنمود و خود مایه خورد.فردوسی.چرا چون آسیاب گردگردی
بیاکنده به آب وباد گردی.( ویس و رامین ).چو چرخ است کردارشان گردگرد
یکی شاد از ایشان یکی پر ز درد.اسدی.وآن کز او روشنی پدید آید
روشن و گردگرد و نوّار است.ناصرخسرو.او راست بنای بی ستونی
این گنبد گردگرد اخضر.ناصرخسرو.چرا گردد این گنبد گردگرد
بر آن سان که گویی یکی آسیاست.ناصرخسرو.دوش که این گردگرد گنبد مینا
آبله گون شد چو چهر من ز ثُریا.قاآنی.

معنی کلمه گرد گرد در فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه گرد گردد دایره زننده دوران یابنده : جهان چون آسیای گرد گردست که دادارش چنین گردنده کردست . ( ویس ورامین )

جملاتی از کاربرد کلمه گرد گرد

دوش کانجم شد عیان بر این سپهر گرد گرد همچو پیکان ‌های سیمین از درون تیره‌ گرد
بسی داد این گنبد گرد گرد به آل پیمبر (ص) چه بیداد کرد
بر گرد گرد قبه گروه از پی گروه مرجان سلب پیاده و مینا سنان سوار
دوش که این گرد گرد گنبد مینا آبله‌گون شد چو چهر من ز ثریا
ای چرخ گرد گرد مکش زارم خیره مگرد در پی آزارم
تا پی قید خیالی گرد گرد عارضت زلف چون زنجیر تو لیلی‌ست ما مجنون‌وَشیم
حقه بازان چون سپهر گرد گرد از امم بر تختهٔ خود چیده نرد
ای پسر کم گرد گرد این خصال از برای زانکه زشتست این فعال
بر گرد گرد دامن مردی اگر رسم جان ها بها دهم که دلم بی بهای اوست
سفله جهانا چو گرد گرد بنائی هم بسر آئی اگرچه دیر بپائی