گرجان

معنی کلمه گرجان در لغت نامه دهخدا

گرجان. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 8هزارگزی باختر خوسف ، کنار راه مالرو عمومی خوسف به خور. هوای آن گرمسیر و دارای 20 تن جمعیت است.آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

جملاتی از کاربرد کلمه گرجان

روستای باروق در ارتفاع ۱۴۴۸ متری در دشت اردبیل قرار دارد و دارای زمستان‌های سرد و تابستان‌های معتدل است.که باروستا های گرجان وشهریور ودیجویجین همسایه است.
گفتم لب شکرین تو آن منست گفت از تو دریغ نیست گرجان منست
عالم چرا که نیست سخن گوی و جانور گرجان و عقل هر دو بر این عالم اندرند؟
نبود عجبی چو نور جانا گرجان بدهد درآرزویت
صبح دومت بگوی کز بهر خدا گرجان منی یا نفسم زود برآ
داری کمال جانی بر دوستان برافشان عاشق جوی نیرزد گرجان فشان نباشد
گر از عقل تن کنند در آن تن تو جانیا و گرجان بدن شود تو در وی روانیا
گر من به مردن دل نهم آسوده جانی را چه غم وز مهر من گرجان دهم نامهربانی را چه غم