گرانباری

معنی کلمه گرانباری در لغت نامه دهخدا

گرانباری.[ گ ِ ] ( حامص مرکب ) سنگینی. ثقیل بودن :
چه سود از لوح کو ماند ز نقطه اولین حرفی
که از روی گرانباری ز ابجد حرف پایانی.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 423 ).چه آزادند درویشان ز آسیب گرانباری
چه محتاجند سلطانان به اسباب جهانبانی.خاقانی.گرانباری مال چندان مجوی
که افتد به لشکرگهت گفتگوی.نظامی.از گرانباری خود ترسیدن
پس بیکبار به پیشان رفتن.عطار.زاد این راه گرانباری بود و زاد آن راه سبکباری. ( تفسیر ابوالفتوح ).
|| صدمت ، زحمت ، رنج : اهالی آن را از تغلب و گرانباری برهاند. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 69 ).و کلی تکلیفات و گرانباری را از ایشان برداشت. ( ترجمه محاسن اصفهانی ص 141 ). || سنگین بودن.ثقیل بودن.

معنی کلمه گرانباری در فرهنگ فارسی

۱ - سنگینی ثقل : گرانباری مال چندان مجوی که افتد بلشکر گهت گفتگوی . ( نظامی ) ۲ - زحمت رنج : و کلی تکلیفات و گرانباری را از ایشان برداشت .

جملاتی از کاربرد کلمه گرانباری

چون ز طوف کعبه مقصود گردم کامیاب من که در هر گام منزل از گرانباری کنم
نیستی مرد گرانباری غفلت صائب سر خود در سر این بار گران نگذاری
پس گرانباری و گناه تو را توبه آرد همی سبکباری
ندیدی فتنه، آسیب گرانباری چه می‌دانی؟ چو کشتی بشکند حال سبکاران شود پیدا
باد دستان ز گرانباری زر آزادند سنگ یک لحظه فزون بار فلاخن نشود
از منّت پیری ست گرانباری دوشم لب را به قدم بوس تو این پشت دوتا برد
فکر جان در سفر عشق به خاطر بارست از گرانباری این راه حذر باید کرد
دوری راه تو صائب ز گرانباری هاست بار از خویش بینداز که منزل باشی
تمکین خرام تو ز بسیاری دلهاست این سیل، بلنگر ز گرانباری دلهاست
فرش داغ، ار نشود بستر بیماری دل سنگ فرسوده شود زیر گرانباری دل