جملاتی از کاربرد کلمه گران گرز
که آمد سپهبد به دنبال من بدید این گران گرز چنگال من
سپهبد چه دید آن گران گرز کین بر آور(د) زد بر دو ابروی چین
چو سنجیدی به کین بار گران گرز برآوردی به حمله مغز البرز
کمند بلند او، سنان دراز او سبک سنگ تیر او، گران گرز هر چهار
سرو ترک و خود و نشست مرا گران گرز بازوی دست مرا
لطیف تر ز خیالست در دماغ عدو اگر چه هست گران گرز استخوان شکنش
چو کشواد قارن بدین گونه دید هم آنکه گران گرز را بر کشید
سپهدار جست و گران گرز کین برآورده آمد چو شیر عرین
تبیره همی گفت کز بهر دین به گردن برآور گران گرز کین