گران سنگی

معنی کلمه گران سنگی در لغت نامه دهخدا

گران سنگی. [ گ ِ س َ ] ( حامص مرکب ) سنگینی. وقار داشتن. آهستگی. متانت. بردباری : و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی ، دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی. ( قابوسنامه ).
کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه
وز سبکساری بازیچه باد آمد خس.سنائی. || گرانی. گران قیمتی.بهاداری :
تنگ دل شد جهان از آن تنگی
یافت نان عزت گران سنگی.نظامی.رجوع به گرانبها شود. || سنگینی. ثقیل بودن :
دید چیزی به گران سنگی چون باهوی کرد.سوزنی.

معنی کلمه گران سنگی در فرهنگ فارسی

۱ - سنگینی ثقل : دید چیزی بگران سنگی چون با هوی کرد ... ( سوزنی ) ۲ - وقار تمکین مقابل سبکساری : و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی . ۳ - شکوه سرفرازی . ۴ - قناعت خرسندی . ۵ - گرانقیمتی پر بهایی : تنگدل شدن جهان از ان تنگی یافت نان عزت گران سنگی . ( نظامی )

جملاتی از کاربرد کلمه گران سنگی

باری به گران سنگی عشق تو ندیدم عمری ست که دوش دلم این بار کشیده ست
کوه با چندان گران سنگی بنزد حلم او در سبکساری چو برگ کاه پیش صرصرست
تا نیائی تو به همرنگی برون کی شود از تو گران سنگی برون
کوه را هست از گران سنگی به حلمش نسبتی زین سبب درکوه یزدان معدن گوهر نهاد
عشق است گر افکنده به دل لنگر تمکین گردون ز گران سنگی این بار، شکم داد
الا تا خاک را از گوهرش خیزد گران سنگی الا تا باد را از عنصرش زاید سبکساری
هر گران سنگی شود زاندیشه روزی سبک آسیا را دانه می اندازد از تمکین خویش
خاک بوده است آن گران سنگی که اکنون زر شده است باد از آن کردیش پندارم که خاک انگاشتی
کوه با چندان گران سنگی بجنب حلم او باشد از روی سبکساری بسان پرکاه