گرانجانی. [ گ ِ ] ( حامص مرکب ) سستی و کاهلی. ( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به گرانجان شود. || سخت جانی. رجوع به گرانجان شود. باد با عزم او گرانجانی است خاک با حلم او سبکباری است.( جهانگشای جوینی ). || پوست کلفتی. مقاومت. استقامت. || بخل. امساک. لئامت. || ثقیل بودن. سنگین بودن در معاشرت. ضد سبکروح : مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان نستدن جام می از جانان گرانجانی بود.حافظ.
معنی کلمه گران جانی در فرهنگ فارسی
۱ - مقاومت بسیار پوست کلفتی سخت جانی . ۲ - نامطبوعی در معاشرت مقابل سبکروحی : مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان نستدن جام می از جانان گران جانی بود . ( حافظ ) ۳ - سالخوردگی . ۴ - فقیری و بیماری . ۵ - کاهلی سستی مقابل سبکروحی . ۶ - لئامت پستی خست بخل .
جملاتی از کاربرد کلمه گران جانی
همه چیزی ز لطف حق با تو جز گران جانی است ارزانی
نه تو رحم آوری و نی اجل آید ما را از دل سخت تو فریاد و گران جانی ما
دور از آن روح مجسّم زندهای زین گران جانی رضی شرمی بدار
مردی حکیمی را پرسید: چسان است که تحمل گران جانی از تحمل باری گران سخت تر است؟ گفت: از آن رو که در بردن بار گران، روح و جسم هر دو مددکاراند اما گرانی گرانجان را تنها روح تحمل همی کند.
ز می گر شد گران جان سبکبار گران جانی مکن دستی سبک دار
پیر چون گشتی، گران جانی مکن گوسفند پیر قربانی مکن
روز هجرت ز گران جانی خود حیرانم که نرفتهست چرا جان گرامی ز تنم
در گوهر جان بنگر اندر صدف این تن کز دست گران جانی انگشت همیخاید
ای سبک عقلی که از خویشش گرانی دادهای وی گران جانی که سوی خویشتن بربودهای
چو نَبوَد ملک با تو اندر حدیث گران جانی از حد مَبَر چون خبیث