گذشته شدن

معنی کلمه گذشته شدن در لغت نامه دهخدا

گذشته شدن. [ گ ُ ذَ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مردن. فوت کردن. وفات یافتن. درگذشتن : تا قرار گرفت بر آنکه عهدی پیوستند میان ما و برادر که چون پدر گذشته شود قصد یکدیگر نکنیم. ( تاریخ بیهقی ). خواجه احمدحسن پس از حرکت رایت عالی یک هفته گذشته شد. ( تاریخ بیهقی ). خبر رسید که امیرالمؤمنین القادرباﷲ انار اﷲ برهانه گذشته شد. ( تاریخ بیهقی ). رسول گفت : ایزد عز ذکره مزد دهد سلطان معظم را به گذشته شدن امام القادرباﷲ. ( تاریخ بیهقی ). تا خواجه احمدحسن زنده بود گامی فراخ نیارست نهاد و چون وی گذشته شد میدان فراخ یافت. ( تاریخ بیهقی ). نامه ای رسید به گذشته شدن والده بونصر مشکان. ( تاریخ بیهقی ). چون کسری ̍ پرویز گذشته شد خبر به پیغمبر رسید. ( تاریخ بیهقی ). میخواهد که پیش از گذشته شدن انتقامی بکشد. ( تاریخ بیهقی ). ناگاه خبر رسید که پدرش امیر محمود...گذشته شد. ( تاریخ بیهقی ). اکنون پیش گرفتم آنچه امیر مسعود کرد... در آن مدت که پدرش امیر محمود گذشته شد. ( تاریخ بیهقی ). مانک... چون گذشته شد از وی اوقاف و چیزی بی اندازه ماند. ( تاریخ بیهقی ). [ سبکتگین ]گذشته شد و کار به امیر محمود رسید. ( تاریخ بیهقی ).چون نصر گذشته شد از شایستگی و به کارآمدگی این مرد... ( تاریخ بیهقی ). بیست ونه سال است سلطان محمود... گذشته شده است. ( تاریخ بیهقی ). بومحمد و ابراهیم گذشته شده اند ایزدتعالی ایشان را بیامرزاد. ( تاریخ بیهقی ). چون ارسلان جاذب گذشته شد بجای ارسلان مردی به پای کردن خواست. ( تاریخ بیهقی ). و بشنوده باشد خان... که چون پدر ما رحمةاﷲ علیه گذشته شد، ما غایب بودیم از تخت ملک. ( تاریخ بیهقی ). این نسخت ، فرستاده شده آمد بسوی قدرخان که وی زنده بود هنوز و پس از این بدو سال گذشته شد. ( تاریخ بیهقی ). به اول که خداوند من گذشته شد، مرا سخت بزرگ خطا بیفتاد. ( تاریخ بیهقی ). اما خبر گذشته شدن آن پادشاه بزرگ... به سپاهیان به ما رسید. ( تاریخ بیهقی ). و هم بر این خویشتن داری و عزگذشته شد. ( تاریخ بیهقی ). و چون دارا گذشته شد او را به رسم پادشاهان فرس دفن کردند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 56 )....مدتی ملک کنعان و بنی اسرائیل داده بود تا آنگاه که گذشته شد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 54 ). هفده ساله بود [ اردشیربن شیرویه ] چون پدرش گذشته شد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 108 ). چون نرسه گذشته شد فیروز جای پدر نشست. ( فارسنامه ابن البلخی ص 17 ). و مدت ملک منوچهر صدوبیست سال بود و چون گذشته شد، افراسیاب بیامد و جهان بگرفت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 38 ). و چون یزدجرد گذشته شد، لشکر و رعیت خود از وی بستوه آمدند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 750 ). و چون او گذشته شد یکی از یونانیان بیرون آمد للیانوس نام و دین ترسایی باطل کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 70 ). و گورخان بعد از یک دو سال گذشته شد. ( جهانگشای جوینی ).در افواه مردم افتاد که علیشاه به طمع ملک قصد او کرد فی الجمله چون او گذشته شد... ( جهانگشای جوینی ).

معنی کلمه گذشته شدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - جزو ماضی ( گذشته ) در آمدن . ۲ - مردن در گذشتن : در آن وقت که پدر ما امیر ماضی ( محمود ) گذشته شد ... .

جملاتی از کاربرد کلمه گذشته شدن

دهم ماه محرّم خواجه احمد حسن‌ نالان شد نالانی‌یی سخت قوی‌ که قضای مرگ‌ آمده بود. بدیوان وزارت نمیتوانست آمد و بسرای خود می‌نشست و قومی‌ را میگرفت‌ و مردمان او را میخاییدند و ابو القاسم کثیر را که صاحبدیوانی خراسان‌ داده بودند، درپیچید و فراشمار کشید و قصدهای بزرگ‌ کرد، چنانکه بفرمود تا عقابین‌ و تازیانه و جلّاد آوردند و خواسته بود تا بزنند، او دست باستادم زد و فریاد خواست، استادم بامیر رقعتی نبشت و بر زبان عبدوس پیغام داد که بنده نگوید که حساب دیوان مملکت نباید گرفت و مالی که بر او بازگردد، از دیده و دندان‌ او را بباید داد، فامّا چاکران و بندگان خداوند بر کشیدگان‌ سلطان پدر نباید که بقصد ناچیز گردند. و این وزیر سخت نالان است و دل از خویشتن برداشته، میخواهد که پیش از گذشته شدن انتقامی بکشد. بوالقاسم کثیر حقّ خدمت قدیم دارد و وجیه‌ گشته است، اگر رأی عالی بیند، وی را دریافته شود » امیر چون بر این واقف شد، فرمود که تو که بونصری، ببهانه عیادت‌ نزدیک خواجه بزرگ رو تا عبدوس‌ بر اثر تو بیاید و عیادت برساند از ما و آنچه باید کرد درین باب بکند. بونصر برفت چون بسرای وزیر رسید، ابو القاسم کثیر را دید در صفّه‌، با وی مناظره مال‌ میرفت و مستخرج‌ و عقابین و تازیانه و شکنجه‌ها آورده و جلّاد آمده‌ و پیغام درشت میآوردند از خواجه بزرگ. بونصر مستخرج را و دیگر قوم‌ را گفت: یک ساعت این حدیث در توقّف دارید، چندانکه‌ من خواجه را ببینم. و نزدیک خواجه رفت، او را دید در صدری‌ خلوت‌گونه‌ پشت باز نهاده‌ و سخت اندیشه‌مند و نالان. بونصر گفت: خداوند چگونه میباشد؟ خواجه گفت امروز بهترم، ولکن هر ساعت مرا تنگدل کند این نبسه کثیر ؛ این مردک مالی بدزدیده و در دل کرده که ببرد، و نداند که من پیش تا بمیرم از دیده و دندان وی برخواهم کشید، و میفرمایم که تا بر عقابینش کشند و میزنند تا آنچه برده است بازدهد. بونصر گفت: