گذرگه

معنی کلمه گذرگه در لغت نامه دهخدا

گذرگه. [ گ ُ ذَ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) مخفف گذرگاه. معبر. راه عبور. جای گذشتن :
کاین نیست مستقر خردمندان
بلک این گذرگهی است بر او بگذر.ناصرخسرو.راست گفتی که بر گذرگه باد
نافه ها را همی گشاید سر.فرخی.وآنکه تیغش بر اوج دارد میل
دورتر باشد از گذرگه سیل.نظامی.از آن ره که در پای پیل آمدش.
گذرگه سوی رودنیل آمدش.نظامی.وبا خیزد از تری آب و ابر
که باشد نفس را گذرگه سطبر.نظامی.که بود عدو که آید به گذرگه سپاهش
که زمانه به کند هم که بدان گذر نیاید.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 151 ). رجوع به گذرگاه شود.

معنی کلمه گذرگه در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - جای گذر محل عبور معبر : حق تعالی تقدیر کرد که گذرگاه زرند بر در دکان سعید جوهری بود . یا گذرگاه آب . جایی که آب از آن عبور کند معبر آب یا گذرگاه سیل . آبراهه .

جملاتی از کاربرد کلمه گذرگه

ازان ره که در پای پیل آمدش گذرگه سوی رود نیل آمدش
راست گفتی که بر گذرگه باد نافه ها را همی گشاید سر
ممر بادگشایی به خانه زان غافل که هست شمع حیات تو در گذرگه باد
یکی مرد دهقان در آن مرغزار فروخفته بود، از گذرگه کنار
هرکه رفتی بدان گذرگه بیم گشتی از زخم تیغها به دو نیم
کارِ گیتی همه ناهمواریست این گذرگه ره هموار نداشت
وانکه از خصم در گذرگه حرب بجهد ناوک یلان باشد
وبا خیزد از تری آب و ابر که باشد نفس را گذرگه سطبر
عدو ز دشت پراکنده گشت و شد سوی شهر بهر گذرگه پرداخته یکی سنگر
ز موسی رهروی آموز اگر خواهی به دیدن ره گذرگه برفراز کوه و گه بر قعر دریا کن