گذرش
جملاتی از کاربرد کلمه گذرش
باشد چو خاک در نظرش کوه آتشین گردد چو آب بر گذرش باد نوبهار
از دیده نیفتد گذرش بر تو نگویی تا خاک شوم در ته پایی که تو باشی
جانم که در تنست به مهر تو محکمست عمرم که می رود گذرش بر هوای تست
حقا که چو عمر ناکزیرست ولیک چون عمر بجز بر گذرش نتوان دید
جان و دل فسرده را از نظرش گشایشی سنگ سیاه مرده را از گذرش سعادتی
پس گفت: درویشان نه ایشاناند اگر ایشان ایشان بودندی نه درویشان بودندی اسم ایشان صفت ایشان است هرکه بحقّ راه طلبد گذرش بر درویشان باید کرد که در وی ایشانند.
گر زلف ترا رسن درازست باشد گذرش بچنبر دل
ناگهان گر گذرش سوی من افتد روزی تا نبینم رخ او بیش روان تر گذرد
آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست خورشید بلندست و شب ما سحرش نیست
بر دامنش ار هست غباری ز وجودم باری به دل از ره گذرش گرد ندارم