گدازیده

معنی کلمه گدازیده در لغت نامه دهخدا

گدازیده. [ گ ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) گداخته شده. ذوب شده. آب شده. حل شده :
نگه کن آب و یخ در آبگینه
فروزان هر سه همچون شمع روشن
گدازیده یکی دوتا فسرده
به یک لون این سه گوهر بین ملون.دقیقی.گدازیده همچون طراز نخم
تو گویی که در پیش آتش یخم.فردوسی ( از لغت فرس اسدی ).بگفت این و شد بر رُخش اشک و درد
چو سیم گدازیده بر زرّ زرد.اسدی.

معنی کلمه گدازیده در فرهنگ فارسی

( اسم ) گداخته ذوب شده : بگفت این و شد بر رخش اشک و درد چو سیم گدازیده برزر زرد .

جملاتی از کاربرد کلمه گدازیده

سپیده دمش گشت و کوره سپهر هوا بوته زر گدازیده مهر
برهنه تن و موی و ناخن دراز گدازیده از رنج و درد و نیاز
هر شمع گدازیده شد روشنی دیده کان را که گداز آمد او محرم راز آمد
بنگر به ستاره که بتازد سپس دیو چون زر گدازیده که بر قیر چکانیش
بگفت این و شد بر رخ اشکش ز درد چو سیم گدازیده بر زرّ زرد
نگار و نقش چون گلبرگ باشد گدازیده شود چون آب واری
از عشق شب زلفت آن ماه گدازیده وز پرتو رخسارت خورشید فغان کرده