گاه و بیگه

معنی کلمه گاه و بیگه در لغت نامه دهخدا

گاه و بیگه. [ هَُ گ َه ْ ] ( ق مرکب ) مخفف گاه و بیگاه. وقت و بیوقت :
که در گاه و بیگه کسی را بسوخت
به بی مایه چیزی دلش را بسوخت.فردوسی.گاه و بیگه مخفف گاه و بیگاه. رجوع به گاه و بیگاه شود.

معنی کلمه گاه و بیگه در فرهنگ فارسی

گاه و بیگاه : سوم دور بودن زخیر کسان که دردش بود سوی آن کس رسان . که درگاه و بیگه کسی را بسوخت به بیمایه چیزی دلش بر فروخت .

جملاتی از کاربرد کلمه گاه و بیگه

روز و شب گاه و بیگه از باران غافل از راه آب و ناودان
در سپاهان بود خواهم گاه و بیگه روز و شب چشم و گوش و جان و دل بر راه کاشان داشته
حیلتی همچون صغیر انگیزم و هر گاه و بیگه در تصور آرم او را جمله اعضایش ببوسم
تا خطیانش بود روزی بایوان آورند گاه و بیگه شاه را خطبه سرا مدحتگر است
ور ز دیوانش نبودی ماه را بر رخ جواز کی توانستی که بودی گاه و بیگه در سفر
سعادت ازلی با تو روز و شب همبر خدای عزوجل با تو گاه و بیگه یار
چو شمع زرد و نحیف و ز عشق آتش جاه به گاه و بیگه پروانه وار در تک و پو
در خمار عشق چشمش ز آن بود دایم دلم کآنچنان سرمست بیند گاه و بیگه بی ملش
پس بریزم همه را در خم قیر اندوده گاه و بیگه زنمش لطمه رسد تا به کمال
به هر سو که می‌رفت همره بدید به گردش همه گاه و بیگه بدید