معنی کلمه گازه در لغت نامه دهخدا
امید وصل تو نیست در وهم من که آخر
در گازه گدایان سلطان چگونه باشد.مولوی. || کمین گاه صیاد باشد که از شاخ درخت سازند و در عقب آن نشینند تا صیدش نبیند و آن را آفتاب خانه صیاد هم میگویند. ( برهان ). دُجیه ؛ گازه صیاد. ( منتهی الارب ) :
چو آمد بیابان یکی گازه دید
روان آب و مرغی خوش و تازه دید.( گرشاسب نامه ).|| صومعه سر کوه و به این معنی با کاف تازی هم آمده است. و اصح کازه است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ).
گازه. [ زَ ] ( اِخ ) یکی از دهستان های بخش پاپی شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال خاوری بخش واقع ومحدود است از شمال به رودخانه سزار بخش دورود، از جنوب به دهستان سرکانه از خاور به رودخانه سزار و از باختر به دهستان گریت. موقع طبیعی کوهستانی ، هوا سردسیر مالاریائی ، آب از سراب گازه و چشمه های دیگر. مرتفعترین قلل جبال در این دهستان : کوه گلا، کمرسیاه اشگفت ، ازکند کتل کوه. مراتع مرغوبی در سینه و دامنه این کوهها وجود دارد، از ده آبادی تشکیل گردیده ، جمعیت آن در حدود 1700 تن است. قرای مهم آن عبارتند از ذالیاب ، دراشگفت ، پسیل گازه ایروه ، ساکنین از طوایف فولادوند پاپی هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
گازه. [ زَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گازه بخش پاپی شهرستان خرم آباد مرکز دهستان گازه ، واقع در 7 هزارگزی شمال باختری سپیددشت و 5 هزارگزی باختر ایستگاه سپیددشت. جلگه ، سردسیر مالاریائی ، دارای 200 تن سکنه. آب آن از سراب. محصول آنجا، غلات ، تریاک ، لبنیات ، شغل اهالی زراعت و گله داری ، راه آن مالرو است ، ساکنین از طایفه فولادوند میباشند، قسمتی چادرنشین هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ، 6 ).