کوربخت. [ ب َ ] ( ص مرکب ) مدبر و بدبخت. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). بدبخت و بی طالع. ( ناظم الاطباء ). تیره بخت : کنند این و آن خوش دگرباره دل وی اندر میان کوربخت و خجل.( بوستان ).|| نمام وسخن چین. || جاسوس. ( ناظم الاطباء ).
معنی کلمه کوربخت در فرهنگ عمید
بدبخت.
معنی کلمه کوربخت در فرهنگ فارسی
بدبخت مدبر .
جملاتی از کاربرد کلمه کوربخت
کنند این و آن خوش دگرباره دل وی اندر میان کوربخت و خجل
یقین شناس که منزل بغیر دوزخ نیست بر آن طریق که آن کوربخت خود بین رفت
جاهل کوربخت را بنگر که به تقلید او شود کافر
کنند این و آن خوش دگر باره دل وی اندر میان، کوربخت و خجل