معنی کلمه کهنه سوار در لغت نامه دهخدا
ای تا ابد از کهنه سواران تو مریخ
وی از ازل از پیر غلامان تو کیوان.سنجر کاشی ( از آنندراج ). || ( اصطلاح زورخانه ) مرشد زورخانه. کسی که تعلیم کشتی گیری و ورزش باستانی دهد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
آفرین باد به گفتار خوش کهنه سوار
آن پسرخوانده پریای ولی در همه کار.میرنجات ( از فرهنگ فارسی معین ).|| آنکه کارآزموده و مجرب باشد. ( ناظم الاطباء ). بسیار ماهر و زرنگ : از آن کهنه سوارهاست. ( فرهنگ فارسی معین ).