کمند انداز
معنی کلمه کمند انداز در فرهنگ عمید
معنی کلمه کمند انداز در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه کمند انداز
با ما کمند زلف تو، ز اندازه، بیرون میبرد تابی نخواهی دادن آن، زلف کمند انداز را
طوق بر گردن گذارد آهوان قدس را دست چون بیرون کند زلف کمند انداز عشق
به پاکی دیدهای کو باز باشد به صید دل کمند انداز باشد
محتسب راهزن و شحنه کمند انداز است جیش، غارتگر و سرخیل سپه جانباز است
چنین از سرنوشت پیچ و تابم می شود ظاهر که دل از دستم آن زلف کمند انداز می گیرد
اندو هندوی سیه کار کمند انداز را همچو دزدان بسته و بر آفتاب انداختست
جایی که با هر تار مو شد بسته صد گردن کشش با ما چه عیاری کند زلف کمند انداز او
ترس ترسان فرا پیش شدم و به نرمی از بد اندیش پرسان که اینان کیانند و این سور و سرود از چه سود و کدام بهبود است؟ گفت کهتر و مهتر، مرا زادگانند و کمند انداز بام آزادگان. اینک از یغمای آن گرانمایه کالا آمده که پارسی درایانش کیش و آئین رانند و تازی سرایان ایمان ودین خوانند. این بگفت و با فرزندان کوفتن و شکستن تازه کرد و جستن ونشستن بلند آوازه، به آواز بلندش گفتم: ای کم درنگ هیچ سنگ این سبک باری و شتاب از چیست؟ زیست را چندان بایست که پرسش انجام گیرد و دل از برخورد دلخواه آرام، آنگه آغاز دیگر کن و انداز دیگر ساز. خشم آلود و پرخاش خر فرا پیش دوید که هان چه گوئی و چه جوئی؟ ریسمان دراز درائی کوته افکن. مرا جز گفت با تو هزار کار است و صد هزار شمار.
چشم شوخ آهوان در پرده نتواند پرید چون کمند انداز گردد غمزه صیدافکنش