معنی کلمه کماسی در لغت نامه دهخدا
آب آن چشمه ز ابتدای وجود
نه کماسی کند، نه بفزاید.سراج الدین راجی ( از آنندراج ).چون عیسی به خانه اندررفت شاگردان از او پرسیدند: چرا ما نتوانستیم این دیو [ از کودک مصروع ] بدر کردن ؟ گفت بدیشان از برای کماسی ایمان شما. ( ترجمه دیاتسارون ص 138 ).دست می نهاد بر رنجوران و خوش می شدند و از کماسی ایمان ایشان در عجب ماند. ( ترجمه دیاتسارون ص 192 ) نکوهش کرد کماسی ایمان ایشان را. ( ترجمه دیاتسارون ص 370 ).
- کماسی داشتن یا نداشتن ؛ نقیصه داشتن یا نداشتن : از اسباب خانه چه کماسی دارد؟ در حسن کماسی ندارد. باز هم کماسی داری ؟ ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
کماسی. [ ک ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان استرآباد رستاق است که در بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع است و 140 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).