کم عمر

معنی کلمه کم عمر در فرهنگ عمید

آن که کم عمر کند و زندگیش کوتاه باشد.

معنی کلمه کم عمر در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کم سن کم سال . ۲ - آنکه عمر اندک دارد : ( سه چیز است کان در سه آرامگاه بود هر سه کم عمر و گردد تباه ) . ( بهندوستان اسپ و در پارس پیل بچین گربه ز ینسان نماید دلیل ) . ( نظامی )

جملاتی از کاربرد کلمه کم عمر

عمدهٔ شهرت او برای تأسیس پادشاهی کم عمر موریا است
گل ازان کم عمر شد کاو ییشتر از عمر خویش دام داد آن را که از وی وقت گل شد بهره مند
بی‌قدر چو خار باد و کم عمر چو گل چون آب خروشان و لگدکوب چو پل
همه شب شمع را بر رغم من دل ز آن همی‌سوزد که آن کم عمر را از خود غم من بیش می‌دارد
شد محو نشان و نامشان کم عمر بگذشت چهار سال در عزله
خصم تو هست بر سر دریای اشک خویش کم عمر و بی قرار و تهی مغز چون حباب
هر که در کانون خصمش آتش کینه فروخت گرچه با رفعت بود کم عمر گردد چون شرر
سبزه کم عمر را گشت محاسن سفید هم ز رحیل صبا هم ز نزول ضیاب
چون لالهٔ کم عمر در این دشت فنا تا سر زده از خاک ببادی گرویم
پاس ادب بدار، که دندان کودکان کم عمر از گزیدن پستان مادر است
چو صبح است اول و چون گل به آخر که این کم عمر آن اندک قرار است