کم حوصله
معنی کلمه کم حوصله در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه کم حوصله
دریاش همی باید و در ظرف نگنجد صد گونه الم طایر کم حوصله دارد
محتشم یافت که فهمیدی و خاطر خوش یافت غیر کم حوصله چون داغ پی غیبت سوخت
آنانکه هوس مائده کام شناسند هر ساغر کم حوصله را جام شناسند
پختهٔ عشق کجا، شکوهٔ بیداد کجا؟ دل کم حوصله باشد ثمر خامیها
سایهٔ طایر کم حوصله کاری نکند طلب از سایهٔ میمون همایی بکنیم
پیش مرغان چمن تخت سلیمان با دست نازش از افسر زر هدهد کم حوصله چیست
نیست در جستن درمان دل کم حوصله را در طلبکاری درد تو شتابی که مراست
اگر از راست نرنجد دل کم حوصله ام حد عشق من و حسن تو کجا تا به کجاست
بوسی دهنت نداد و صد وعده دهد کم حوصله را زبان جوانمرد بود
دل را چه تفاوت کند ار لطف تو کم شد کم حوصله خود پیشتر از باده تمامست